راه کـه میروی عقـب میمــانـم ...
نـه بــرای ِ اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم ...
میخواهـم پا جـــای ِ پاهــایــت بگـــذارم ...
میخواهـم رد ِ پــایــت را هــیچ خــیابــانی در آغوش نکشـَـد ...!!!
تــو تمـامـا" برای منی ...
راه کـه میروی عقـب میمــانـم ...
نـه بــرای ِ اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم ...
میخواهـم پا جـــای ِ پاهــایــت بگـــذارم ...
میخواهـم رد ِ پــایــت را هــیچ خــیابــانی در آغوش نکشـَـد ...!!!
تــو تمـامـا" برای منی ...
تورا نه عاشقانه
نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه در آغوش میکشم
عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد؟؟!
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
یاد کردن کسی عشق میخواهد و دل...
با عشق یادت کردم از ته دل.
عشق یعنی،وقتی که قلب تورو میشکنه تو با قطعه قطعه قلب شکستتـ هنوزم دوستش داری...!
میتوانم تمام زندگیم را در اغوش بگیرم ،کافیست تمام زندگیم یک تو باشد.
ادما خیلی نمیتونن از هم دور باشن ،بالاخره یه چیزی جا میمونه که مجبورن برگردن سعی نکن از من دورشی، چون دلت اینجاس!
عشق یک حس مه الود است ،انتهایش را کسی هرگز نمیداند...
سفری به دور دنیاس
وقتی دستانم تا انتهادوریت را
نوازش میکند ...
من نباشم دنیا یک من کم دارد...تو که نباشی،من یک دنیا کم دارم.
در دیاری که تو انجا باشی بودن انجا کافیست،،،،،،،ارزوهای دگر اوج بی انصافیست.
عشق باهم صعود کردن نیست...عشق در وقت صعود باهم بودن است!
صحبت از فاصلــه نــیست،صحبت از مهر و وفاست
شاید این فاصله ها محک عاطفـــه هاست ...
یکی را دوست دارم که میدانم او دیــگر برایم یــکی نیست ،او برایم یک دنیاست!
همین که صدایم میکنـــی همه چیز این جهان یادم میرود
یادم میرود که جهان روی شانه های من قراردارد...
یادم میرود سرجایم بایستم....
پابه پا میشوم...
زمین میلرزد.
..خنکای یک عصربهاری،کنــارشاه بوته یاس وحشی میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانـــی دارد و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد...لطفابه خیالم بیا.
توکه گفتی نقاش نیستی ،پس چرا به تو که فکرمیکنم دنیایم رنگــــــی میشود؟!